Majestic Failure: The Fall of the Shah, Marvin Zonis تاریخ نخستین خوانش: نوزدهم ماه نوامبر سال 1992 میلادی عنوان: شکست شاهانه - روانشناسی شخصیت شاه؛ نویسنده: ماروین زونیس، مترجم: عباس مخبر؛ تهران، طرح نو، 1370؛ در هشت و 603 ص؛ و 16 ص تصویر؛ چاپ دوم 1370؛ موضوع: محمدرضا شاه پهلوی - از سال 1298 تا 1359 هجری - قرن 20 م عنوان: شکست شاهانه - ملاحظاتی در باره سقوط شاه؛ نویسنده: ماروین زونیس، مترجم: اسمعیل زند؛ بتول سعیدی؛ تهران، نشر نور، 1371؛ در 534 ص؛ کتابنامه از 535 تا 542 ص موضوع: محمدرضا شاه پهلوی - از سال 1298 تا 1359 هجری - قرن 20 م ا. شربیانی
امروز کتابی مشخصا "ضدِشاه اما نَه ضدِپهلوی" را به پایان بردم که در تیراژ عجیبِ 20000 جلد در سال 1370 در چاپخانه یِ وزارت ارشادِ وقت به مدیریتِ محمد خاتمی(تَکرار می کنم سید محمد خاتمی) چاپ و روانه ی بازار نشر شده است
اولا تحلیلِ شخصیت شاه با توسل به نظریه هایِ روانشناختی از قِبَلِ بررسیِ زندگی شخصی و مراجعه به اسناد،خاطرات،مصاحبه ها و آرای دیگران در موردِ او، بُن مایه یِ کتاب است. کتاب حاضر، شخصیتِ شاه را از ترک منزلِ مادری در طفولیت تا مرگ را واکاوی کرده و آن را بنیاد گرفته برچهار پایه میداند حمایت الهی ارتباط عاطفی با مردمانِ ایران ارتباط همزادی و حمایت خواهانه یِ ناخودآگاه با ایالات متحده و دستِ آخر ارتباط روحی-مبادله ای با مربعِ پدر،ارنست پرون، اسدااله علم و خواهرش اشرف
دوما نویسنده مشخصاََ گرایشی ضدِ شاه داشته و بیشتر او را به نقد مینشیند تا نظام پهلوی را، چرا که باورمند بِدانَست که این نظام، 53سالِ تمام، علی رغمِ 1001 مشکل، مورد حمایت و یا دستکم تحملِ مردمان ایران بوده است
سوما نویسنده صراحتا در برخی فصول، متن را از تحلیلِ روانشناختی به روایتِ تاریخ فروکاسته و جنس پژوهشِ خود را با کتاب های تاریخیِ مشابهِ روایتگر یکی میسازد
چهارما ترجمه ی چشم نوازِ عباسِ مخبر، روان، بایسته ، انتخاب کلماتَش بدور از پیچیده نویسی وَ صدالبته دلنشین و سریع خوان است
کتاب داستان فراز و فرود مردی است که از یک شخصیت آرام، خجول و منزوی سالهای دهه 20 شمسی تبدیل به پادشاهی با چنان تکبرو غررو کاذب میشود که شاید همین مهمترین عامل شکستش نیز میشود. داستان کسی که حتا سالها از وضعیت دقیق پزشکی خود اطلاع چندانی نداشت، درست مانند نظامی که اطلاعات بسیاری از روندهای روبه انقلاب آن از او مخفی نگه داشته شد. نویسنده دربستر یک تحلیل دقیق روانشناختی، از کودکی وتاثیرات هرکدام از اتفاقات مهم زندگی محمدرضا و روابط خانوادگی ش تا تاثیر هرکدام از آنها در تصمیمات مهم سالهای دهه 40 و 50 شمسی و نیز سالهای بیماری شاه مینویسد و در کنار آن علاوه بر رویکرد روانشناختی شخصیت شاه، از منظری کلان در پاسخ به چرایی سقوط رژیم پهلوی، بیشتر تمرکزش را بر- از دست دادن سرمایه روانی محمدرضا شاه اعم از؛ ارنست پرون دوست دوران کودکی او در سوییس که بعدها از معدود یاران وفادار به او محسوب میشود، اشرف خواهر قدرتمند شخص شاه، اسدالله علم، وفادارترین عضو دربار به محمدرضا شاه پهلوی و نیز مفصل تر به رابطه شاه با دولت ایالات متحده به عنوان محبوب روانیِ شاه که در نبود پدر، نقش تکیه گاه عاطفی شاه را ایفا میکرده - میگذارد و در این تحلیل بارها ذهنیت کلیشه ای رایج درمورد حضور همه جانبه و بی قید وشرط دولت امریکا و اصطلاحا اربابی آن کشور درمداخلات به خصوص سالهای میانی دهه 50 شمی را به چالش میکشد و در بخش های پایانی کتاب با نشان دادن قرینه هایی، نبود سیاست واحد از سوی دولت ایالات متحده ( دولت کارتر) در قبال حوادث ایران را یکی از اشکارترین علل سقوط بزرگترین هم پیمان منطقه ای ایالات متحده میداند. سرنوشت شخصی که به تعبیر انتونی پارسونز( سفیر انگلستان در ایران) در رهنمود گرفتن از اکثر مسائل داخلی خود دست به دامان هم پیمان ابرقدرتمند خود می شد، در سالهای منتهی به انقلاب بیش ازهمیشه خود را تنها میدید. هرچند شاید اساس نگاه اما و اگر ی به تاریخ گذشته چندان موجه نباشد اما هنگامی که درس گرفتن از تاریخِ معاصر، برای هرچه کم هزیته تر کردن گذرهای پیش رو مطرح است، فکر کردن به اجتناب پذیر یا ناپذیر بودن رویداد های به این اهمیت چندان برکنار ازعقلانیت نمی نماید.
این کتاب ابتدا در سال ۱۳۷۰ توسط انتشارات طرح نو در ایران ترجمه و منتشر شد و ۳۰ سال بعد (۱۴۰۰) توسط انتشارات مان کتاب و ویرایش مهران موسوی (دوست، همرشتهای و همدانشکدهای بنده) مجدداً روانه بازار شد.
کتاب در ۱۰ فصل نوشته شده است، اما در هیچ فصلی لکه روشنی از زندگی محمدرضاشاه نمیبینیم و تنها شاهد لکههای تاریک فراوان هستیم. علاوهبراین، مقصر اصلی و اول تمام اتفاقات شاه دانسته شده است و به سایر علل و عوامل یا پرداخته نشده یا کمتر پرداخته شده است و ازاینجهت نویسنده تنها به قاضی رفته است. بهنظرم کتاب بهشدت مغرضانه نوشته شده است. بهشخصه معتقدم همه انسانها، حتی پستترین و شرورترینشان، خاکستریاند، اما نویسنده در آخرین شاه ایران جز سیاهی ندیده است که اگر نقطه روشنی دیده بود، اجازه قضاوت منصفانهتری به من مخاطب نیز میداد و باعث میشد حقایق و تحلیلهای درستی که کم هم نیست با فراغبال بیشتری پذیرا باشم.
فصل اول به ویژگی خودشیفتگی منجر به خودبزرگبینی محمدرضاشاه در چارچوب یک نظریه روانشناسی و معرفی منابع تغذیهکننده خودشیفتگی وی یعنی ۱. ستایش و تحسین دیگران، ۲. همزادی روانی با ارنست پرون، اسدالله علم و خواهر دوقلویش اشرف، ۳. حمایت الهی و ۴. پشتیبانی ايالات متحده میپردازد.
فصل دوم درباره کودکی و جوانی محمدرضاست. تاثیراتی که پدر و مادر مقتدرش، هر دو بر شکلگیری شخصیتش داشتهاند و جداییهایی پیدرپی و در فواصل زمانی مختلف که باعث تروماهایی در وی شده است که در نهایت به دوپارهسازی ویژگیهای شخصیتی خوب و بدش، مردانه و زنانهاش و بروز متفاوت آن در جمعهای عمومی و در جمعهای خصوصی یا خلوتش و سپس فرافکنی خصوصیات نامطلوب به دیگران منجر شد.
فصل سوم نشان میدهد که محمدرضاشاه چگونه توانست با کمک رسانهها، افزایش قیمت و فروش نفت، توجه ویژه غرب به وی و کسب نقش حافظ منافع غرب در منطقه، خودبزرگبینی خود را تقویت کند.
نویسنده در چهارمین فصل به بیان این نکته میپردازد که هیچکس بیشاز شاه عامل سقوط خودش نبود. شاه در اواسط دهه ۵۰ تقریباً از اداره امور کشور بهجز معدود مسائلی (امور خارجه، نیروهای مسلح و نفت) کنارهگیری کرد و به تبع آن سایر سران رژیم هم که همیشه از وی پیروی میکردند نیز دست از کار کشیدند، بهطوریکه انگار هیچکس مسئولیت امور را بر عهده نداشت.
در فصل پنجم میبینیم که رابطه شاه با سه فرد اصلی و مورداعتمادش (پرون، اشرف و علم) چگونه بوده و چگونه آنها را در زمانیکه بدانها نیاز داشت، از دست میدهد. علاوهبرآن، میبینیم که او در حساسترین برهه یا هیچ مشاور و فرد امینی را به دلیل ویژگیهای شخصیتی در کنار خود نگه نمیدارد و کنار میگذارد، یا افرادی مانند فرح، فردوست و زاهدی را به عنوان مشاور سیاسی قبول ندارد و همچنین آنها نیز توان روحیه دادن به شخصیت متزلزلش را مانند پرون، اشرف و علم ندارند.
فصل کوتاه و مختصر ششم سرطان شاه را بهزعم خودش نشانه ازبینرفتن حمایت الهیای میداند که در سراسر عمر و در بیماریها، ترور و اتفاقات مختلف محافظ او بوده است.
نویسنده در فصل هفتم کتاب به موضوع رفتار دوگانه ایرانیان و حاکمانش -بیگانههراسی و بیگانهدوستی- در مقابل بیگانگان از اواخر قاجار تا بعد از انقلاب میپردازد. (بهنظرم این فصل از کتاب خیلی با محتوای اصلیاش ارتباطی نداشت، حداقل بهتر بود اینقدر طولانی نمیبود.)
فصل هشتم ادامه فصل قبل است و اینبار بهطورخاص به وابستگی شاه به آمریکا و رفتار دوگانهاش با آن میپردازد.
فصل نهم نشان میدهد که چگونه آخرین ستون برپادارنده قدرت پهلوی دوم یعنی حمایت آمریکا فرو میریزد. ازطرفدیگر، موضع دوگانه، مبهم و دوپهلوی ايالات متحده در قبال شاه و ایران را نشان میدهد.
نویسنده در فصل پایانی با عنوان درسهایی برای سیاست خارجی ايالات متحده، به بیان اما و اگرها و سناریوهای آلترناتیو رویاروی شاه بهطورغیرواقعبینانه و تکبعدی و با تاکید بیشازحد بر نقش آمریکا در این زمینه میپردازد و در آخر توصیههایی برای سیاست خارجی این کشور در موقعیتهای مشابه پیشنهاد میکند.
نکته پایانی: عکسی که نشر مان کتاب روی جلد قرار داده است، تصویر شاه با دستمالی سفید جلوی چشمانش، این موضوع را به ذهن متبادر میکند که شاه در حال گریه است، درست است، احتمالاً دارد اشکهایش را پاک میکند، اما نه اشکهای ناشی از غم را، بلکه اشکهای حاصل از پرتاب گاز اشکآور برای متفرق کردن موافقان و مخالفانش که جلوی کاخ سفید هنگام ملاقاتش با کارتر تجمع کرده بودند.
تأملاتم درباره کتاب: *به باور من هر کسی در زندگیاش سطحی از مشکلات و اختلالات روانی را تجربه میکند و نباید بدون درنظرگرفتن این شرایط فرد را مورد قضاوت قرار داد، اما اینکه کتاب حاضر با دست گذاشتن روی مکانی خاص (کلاردشت) که به گفته نویسنده، خودشیفتگی محمدرضای جوان توسط پدرش خدشهدار شده و مراجعه مجدد به آنجا برای برطرف کردن تهدید تازهای به نام مصدق که از آن با عنوان انتقال روانشناختی یاد میکند، یا دست گذاشتن روی رفتاری خاص و تاکید بر آن و با پتک بر سر وی کوبیدن، زيادی اغراقآمیز، غیرمنصفانه، ناهمدلانه و روانکاوانهطور بهنظر میرسد و پذیرش نسبت دادن هر چیزی در گذشته به هر چیزی در حال در عالم روانکاوی برای من سخت، طاقتفرسا و غیرقابلباور است. (لازم به ذکر است که بنده با روانکاوی و ریشهیابی مشکلات در دوران ��ودکی نهتنها مشکلی ندارم که طرفدار آن هستم. نکتهای که اینجا اشاره کردم، تاکید بیشازحد و وسواسگونه به یک موضوع و رفتار و ارتباط آن با سایر موضوعات و رفتارها در موقعیتهای دیگر است.)
*بهراستی چرا حاکمان در اواخر دوره حکومت خود به نازلترین و بیاهمیتترین و پیشپاافتادهترین مسائل میپردازند و یک الگوی تکراری را پیش میگیرند؟ (تغییر تاریخ، تغییر سبک زندگی و دخالت در جزئیترین و خصوصیترین مسائل مردم و ... در پهلوی اول و دوم چقدر شبیه این روزها و این سالهای اخیر ایران است.)
*در نهایت اینکه خواندن چندین کتاب مرتبط و همموضوع بهطورهمزمان یا با فاصله زمانی کم به درک و تثبیت مطلب، کمک شایانی میکند و باعث میشود جنبههای مختلف یک موضوع که احتمالاً در یک اثر واحد به همه آنها پرداخته نشده است، فهم شود. (من، خودم سه کتاب شاهنشاه، نگاهی به شاه و شکست شاهانه را بدین روش خواندم و بسیار راضیام. هرچند ممکن است برخی جاها مطالب تکراری بوده باشد، اما همین تکرار به تثبیت کمک میکند.)
بسیار کتاب سترگ و ارزنده ای بودش و خیلی من رو یاد کتاب نگاهی به شاه نبشته آقای عباس میلانی انداخت و هر دو کتاب به دور از هرگونه جهت گیری نبشته شده اند و اطلاعات خیلی مفیدی به خواننده کتاب میدهند در صفحه ۲۷۸ انتشارات مان کتاب به تحریف تاریخی از خود نویسنده خارجی کتاب برخوردم و اون این بودش که گفت میرزا کوچک خان جنگلی مستقل بوده و برای کشوری کار نمی کرده و همین بزرگ ترین دروغ کتاب بودش، اول از همه اینکه میرزا کوچک خان جنگلی بزرگ ترین خائن ملی ایران بود که نیت اهریمنی اش جداکردن گیلان از ایران و تشکیل جمهوری سوسیالیستی گیلان زیر نظر کشور کثیف شوروی بود. در همه صفحه های کتاب فقط به این نکته اشتباه تاریخی بر خودرم وگرنه بقیه کتاب عالی بودش برخلاف تصور مردم که ادعا می کنن انقلاب کار انگلیسی و آمریکایی بودش این کتاب تصمیم ها و لغزش های خود آریامهر رو مسبب انقلاب می دونه و هر گونه توهم توطئه رو رد می کنه و خط بطلان می کشه که همین ارزنده اش می کنه، چون دیگر کسانی که کتاب می خوانند این دروغ های کار کار فلانی هستش رو خریدار نیستند مانند خود بنده مانا باشید Jun 2022 IRAN/Tehran
کتاب شکست شاهانه که من آن را با ترجمه عباس مخبر خواندم اثر پژوهشی مهمی است که همه افرادی که به تاریخ ایران یا انقلاب علاقه دارند باید آن را مطالعه کنند. قوت پژوهشی اثر این است که بسیار مستند است و مدارکی که ارائه میدهد بسیار متقن هستند. همچنین در چارچوب روانشناسی تاریخی تحلیلی بسیار موشکافانه و دقیق است. به همین دلیل پنجرهای به روانشناسی شاه ارائه میدهد که درک آن بسیار مفید است. به خصوص در سالهای اخیر که سلطنتطلبان به شکلی بسیار گسترده و مفصل دست به تحریف تاریخ میزنند نشان دادن شخصیت واقعی محمدرضا پهلوی که همانند دیگر اقتدارگرایان درگیر عقدههای بزرگ و متناقض بود میتواند بسیار مفید باشد و نشان دهد که شاه چهرهای مثبت در تاریخ معاصر ایران نبود
البته دو انتقاد نیز به این کتاب وارد است. قابل درک است که هر کتابی در چارچوب خود باقی بماند اما این اثر با اصرار در ترسیم رابطه علی بین روانشناسی شاه و انقلاب تا حدی به تقلیلگرایی نزدیک شده است. شکی نیست که شاه در انقلاب نقشی بسیار بزرگ داشت و همان طور که مرحوم بازرگان نوشته است یکی از دو رهبر انقلاب بود اما نمیتوان نسبت به ساختارها و روندهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و مهمتر از آن شخصیت آیتالله خمینی و دیگر رهبران انقلابی بیتوجه بود. زونیس فراتر از ویژگیهای شخصیتی شاه تنها بر برخی تعمیمهای بیجا درباره مردم ایران و نقش ایالات متحده تاکید دارد. این عیب بزرگی نیست ولی ادعای زونیس بسیار بزرگ است و خوب بود که او تایید میکرد که تنها بر جنبههایی از عوامل انقلاب تاکید دارد و نه تبیینی کامل. همچنین گاه انگار در انتقاد از شاه راه افراط میرود و خوب بود که درباره جنبههای مثبت رهبری او نیز بحث میشد، چون در هر صورت شاه بدون دستاورد نبود. البته این کتاب بسیار مفید است اما انگار از سوی دیگر بام میافتد
واقعا نمیدونم چرا نمره بیشتر از ۴ گرفته! کتاب جالبی نیست، اشتباه کم نداره و نویسنده به خاطر شاید عدم شناختش نسبت به برخی مسایل تاریخی ایران، از ورودیهای درست، خروجیهای اشتباه گرفته. بعضی جاها که کلا ورودی هم اشتباهه، چه برسه به برداشت و نتیجهای که گرفته به مراتب کتابی مثل نگاهی به شاه دکتر میلانی جذابتر، کاملتر و مستندتره به نظرم و جز یه سری مسائل جالب، این کتاب واقعا آنچنان که تبلیغ میشه جذاب نیست
هنگامیکه طغیان آغاز شد، اگر آمریکا دست خود را طور دیگری بازی می کرد، این احتمالوجود داشت که ارتش ایران در جریان ازهم گسیختگی سلطنت و در تقابل با رادیکالیسم نقش موازنه گر را ایفا کند... اکر آمریکا در سال ۱۹۷۷ سیاست خارجیمتفاوتی اتخاذ میکرد انقلاب ایران احتمالا به نتیجه ای متفاوت منجر میشد ...